پدر و پسری که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند.

25بهمن سالروز  شهادت،

آرپی جی زن های سلحشور، شهیدان امیدعلی و ایرج آموخت؛ در منطقه فاو

@shohadaAb1

نشر آثار شهدای آبیک

شهیدان امیدعلی و ایرج آموخت

 

نحوه شهادت به نقل از خانواده این شهدا:

پدر آرپی جی زن بوده و پسرش کمک او و حمل کننده مهمات ؛ پسر بزرگوار بر اثر ترکشی که میخورد دچار آتش سوزی میشود(خرج ار پی جی) ؛ پدر مشغول خاموش کردن فرزند میشود که بر اثر اصابت ترکش و گلوله هر دو مجروح شده و یا به شهادت میرسند ؛ سپس دشمن منطقه را با بمب شیمیایی مورد هدف قرار میدهد ؛ مدتی بعد همان منطقه به دست دشمن میافتد و با حضور دشمنان بر بالای پیکر شهدا اقدام به زدن تیر خلاص بر پیشانی این شهدا مینمایند.

 

شهید ایرج آموخت در روز بیست و هشتم شهریور ماه سال ۱۳۴۷، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش امیدعلی ( شهادت ۱۳۶۴) و مادرش شاه‌صنم نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. از سوی یگان بسیج استان در جبهه حضور یافت. در روز بیست و پنجم بهمن ماه سال ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به قلب، شهید شد. مدفن او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.

 

وصیت نامه شهید بزرگوار :

 

بسم الله الرحمن الرحیم درود بر رهبر کبیر اسلام امام خمینی اسلام در همه جای دنیا و در همه‌ی کشورها پیاده کنید و بیرق اسلام را به اهتزاز درآورید. سرانجام ما به مرگ منتهی می‌شود و این بدنها از بین خواهد رفت؛ پس کشته شدن مرد به شمشیر در راه خدا گرامی‌تر و برتر است .شهادت ای آغوش پر مهر خدایی، ای تو ای ناله‌های دردمند شیعه ،تو را دیدم و تو را می‌شناسم، تو را در محراب کوفه دیدم که مظلومیتت را نثار قدم علی (ع) کردی، تو را در قتلگاه دیدم که پیکر پاره پاره‌ی فرزند زهرا (س) را به آغوش کشیدی و تو را در فیضیه و میدان شهدا دیدم که سراسیمه به یاری اسلام آمده بودی، تو را در قتلگاه ۷۲ تن کربلای ایران دیدم که با بیرق‌های پاره پاره سوخته شده به جنگ کفر و نفاق رفتی، تو را بر بالین سر شهید مظلوم بهشتی دیدم که بر مظلومیتش خون گریستی، تو را در جبهه‌های نبرد خیابانها، کوچه‌ها در وجب به وجب خاک میهن اسلامی دیدم وهرگز فراموشت نخواهم کرد؛ بار خدایا! این قطره خون ناچیز و ناقابل مرا در راه گسترش اسلام از من حقیر بپذیر و اگر جان ما این ارزش را دارد که برای اسلام فدا شود و انقلاب به پیش رود پس صدها بار به ما جان بده تا مبارزه کنیم و شهید شویم، بار خدایا! اگر با ریختن خون ما اسلام و انقلاب به پیش خواهد رفت پس ای گلوله‌ها ببارید به سینه‌های ما، بار خدایا، پروردگارا! اینک تو را شاهد می‌گیرم که آگاهانه به مشهد خویش می‌روم. و اینک سخنی چند با پدر و مادرم. شما ای عزیزانم! بعد از شهادتم لباس عزا بر تن نکنید و در مجلسم عزاداری آن چنانی نکنید که مردم خیال بکنند که مرده‌ام، نه ؛در مجلسم شاد باشید و بگویید او زنده است، چون که شهید قلب تاریخ است اگر جسم و جان من پیش شما نیست روحم در نظرتان است بعد از شهادتم لباس سیاه بر تن نکنید من به معشوقم رسیده‌ام عشقم الله است و من بنده او هستم و حجله‌ی عزای من حجله‌ی دامادی من است.

پسر شهید شما ایرج آموخت ۱۸/۱۱/۱۳۶۴

http://shohadaab1.blog.ir/post/41

 عضویت در کانال شهدای🌷آبیک👇

@shohadaAb1

 

همسر و مادر شهید: آخرین باری که همسر و فرزندم به مرخصی آمدند، شبی همسرم هیأت قرآن شهر را دعوت کرد منزل و پس از پذیرایی به آن‌ها گفت: «این آخرین دیدار ماست و من می‌دانم که به همراه پسرم «ایرج» از بین شما خواهیم رفتفردای آن شب، آن‌ها هر دو عازم جبهه شدند و چند ماهی هم هیچ خبری از آن‌ها نداشتیم. حتی نامه‌ای هم برای‌مان نمی‌فرستادند، طوری که کم‌کم نگران شدیم. من که از بقیه‌ی افراد خانواده نگران‌تر بودم، یک شب در خواب دیدم که در به صدا در آمد. سراسیمه خود را پشت در رساندم. وقتی در را باز کردم، همسرم «امیدعلی» را دیدم، در حالی که دسته گلی در دست داشت. آن را به من داد و گفت: «این‌ها را ببر آب بده تا خشک نشوند.» بعد خداحافظی کرد و رفت. من در حالی که نگران و دست‌پاچه بودم، گفتم: «کجا می‌روی؟» گفت: «ایرجم دارد به شهادت می‌رسد؛ می‌روم به او کمک کنمهراسان از خواب بیدار شدم و بسیار گریه کردم. بعد از گریه، کمی آرام شدم. دوباره خوابم برد و بار دیگر «امید» را در خواب دیدم. این بار لباس‌های بسیجی‌اش را از من می‌خواست؛ در حالی که لباس‌هایی که به تن داشت، پاره پاره شده بود. من هر چه از احوال «ایرج» می‌پرسیدم، او فقط می‌گفت: «ایرج» دارد شهید می‌شود!» این بار هم از من خداحافظی کرد و رفت. به دنبال او، تا چند خیابان آن طرف‌تر دویدم؛ اما دو تا خانم محجبه، راه مرا سد کرده و گفتند: «تو هرگز به آن‌ها نخواهی رسید؛ برگرد و بروباز هم در حالی که کاملاً مضطرب و نگران بودم، از خواب پریدم. صبح بود و در سطح شهر «آبیک» ولوله‌ای به پا شده بود. همه‌ی اهل شهر به گرد خانه‌ی ما جمع شده بودند، تا خبر شهادت همسر و فرزندم را به ما بدهند.

آموخت، امیدعلی: دوم آبان ۱۳۲۰، در روستای کله‌بهرام از توابع شهر کرج به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش جیران نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. فروشنده بود. سال ۱۳۴۵ ازدواج کرد وصاحب سه پسر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.

. فرزندش ایرج نیزهمراه او به شهادت رسیده است.

آ.نقل از سایت خط سرخ