ماه خدا
ماه خدا رسید و حال دلم خراب است
عمری اسیر بوده که حاصلش سراب است
دست ز خود شسته و تکیه به او کرده ام
حاصل آن منیت سوال بی جواب است
تکیه به دنیای دون عاقبتش سیاهیست
مستی این تعلق ، مستی بی شراب است
اشکو الیک یا رب ز قلب پر ز وسواس
خشکیده اشک چشم از ظلمت بی حساب است
ماه خدا رسید و جدای از خدایم
کار شب و روز من دنیای پر شتاب است
قافله ی عمر ما در گذر از کوچه ها
غافل از هر کجا عجب که غرق خواب است
لطف خدا مگر که دست مرا بگیرد
زیرا خدای تواب غفار من اناب است
زیارانی