شهید، سیدناصر سیاهپوش: برادر و خواهرم! من این چنینم. من فرزند همه شما هستم. من برادر کوچک شمایم و من مقلد روح خدایم و بر این اساس است که فرمان امامم را لبیک گفته و عازم جبهه شدم. ...و اما سخنى با شما دارم؛ خواهر و برادرم! به یاد دارم تا قبل از انقلاب، هرگاه از امام حسین(ع) و مظلومیت و شهادتش مى گفتند و هرگاه عاشورا فرا مى رسید و در مجالس از کشته شدن امام حسین(ع) و یارانش و به اسارت رفتن عزیزانش مى خواندند، من با خداى خود مى گفتم که ای کاش در آن زمان بودم و امام حسین(ع) را یارى مى کردم و این را با خداى خویش زمزمه کرده بودم که اگر مى بودم در زمره طرفداران امام حسین(ع) قرار مى گرفتم و دین خدا را یارى مى کردم و مى دانم که تو هم این چنین بارها و بارها بر مظلومیت امام حسین(ع) و یارانش اشک ریختى و عاشوراهاى متمادى را عزادار بودى و تو نیز بر این عقیده بودى که ای کاش مى بودی و امام حسین(ع) را یارى مى کردی؛ لذا بر همین اساس خداى بر ما منت نهاد و خواسته ما را اجابت کرد. او از میان فرزندان حسین(ع) براى ما رهبرى فرستاد تا با یارى و رهبری او، دینش را یارى نماییم. آرى! خدا براى ما خمینى -این مرد خدا- را فرستاد تا دیگر بهانه اى نباشد و حال این نداى «هل من ناصرٍ ینصرنى؟» حسین(ع) زمان است که فریاد مى کشد و بر همه یزیدیان زمان شوریده است؛ اوست که با رهبریش ما را به سوى سعادت راهنمایی مى نماید و اوست که دوباره خاطره کربلا را زنده کرده است و حال این من و تو هستیم که انتخاب گریم؛ یا باید حسینى بود و براى حاکمیت حق به شهادت رسید و یا چونان حضرت زینب(س) و حضرت سجاد(ع) پیام رسان کربلا و خون شهدا بود، در غیر این صورت یزیدى خواهیم بود و در راه شیاطین گام برداشتن، مسیری جهنمى است. آرى! دیگر حق و باطل مشخص است و سردمداران اسلام و کفر آشکار شده اند؛ لذا باید یک طرف ایستاد و براى نابودى طرف دیگر تلاش کرد و این تو هستى که انتخاب می کنی؛ یا حق و یا باطل! دیگر سکوت جایز نیست و بى تفاوتى خیانتى بس بزرگ خواهد بود؛ پس به پا خیز و بر همه مظاهر شرک و کفر -هم چون رهبرت خمینى- بخروش و در برابر ستمگران تاریخ بگو: «نه»! اى برادر و خواهرم! من که عازم جبهه نبرد حق علیه باطل هستم، از خدا مى خواهم یاری ام نماید تا لیاقتش را هر چه بیشتر کسب نمایم و اگر سعادتى بود و شهادت نصیبم گردید، این را بدانید که تنها از یک چیز ناراحتم. البته با شهادت، انسان به خدا مى رسد؛ اما خواهر و برادرم! هرگاه خون یک مقلد روح الله و فرزندان حزب الله بر زمین مى ریزد، یکى از قلب هایى که به خمینى عشق مى ورزد، از تپیدن باز مى ایستد و یکى از یاران امام کم مى شود و من نیز از این ناراحتم؛ بنابراین بزرگ ترین خواسته ام از شما این است که هرگاه خونم بر زمین ریخت و قلبم از تپیدن باز ایستاد، شما باید امام را بیشتر دوست بدارید و جاى خالی ام را پُر کنید، تا من مرگ را با خاطرى آسوده در آغوش بگیرم و به استقبال او بشتابم. خواست دومم از شما این است که در عمل، پیرو امام و روحانیت در خط امام باشید که -ان شاء اللّه- هستید. آرى برادر و خواهرم! در خط امام بودن، عمل کردن به دستورات و فرامین امام امت و پشتیبان روحانیت بودن، حمایت عملى کردن از آنان است. برادر و خواهرم! ادامه دادن راه شهیدان بزرگواری هم چون: شهید مظلوم بهشتى عزیز و رجایى و باهنر مظلوم و شهداى دیگری چون: دستغیب و مدنى و دیگران، حمایت از هم سنگران آن ها است. برادر و خواهرم؛ خصوصاً تو برادر و خواهر دانش آموز و دانشجویم! بدان که جامعه به سوى تکامل و الهى شدن در حرکت و در پى به دست آوردن شعور است و روز به روز شعارها جای شان را به شعورها مى دهند. آرى! باید خود را ساخت که فردا دیر است و براى ساخته شدن باید به مکتب و مدافعان مکتب؛ یعنى روحانیت و حوزه پیوست و در مقابل آن ها زانوى ادب بر زمین زد و سال ها تلمذ نمود و باید محتواى عقیدتى و سیاسى خود را غنا بخشید که در خط امام بودن تنها شعار دادن نیست؛ بلکه به تزکیه و عمل احتیاج دارد و اگر مى خواهید در خط امام بمانید، باید اخلاق، ایمان، عقیده و بینش سیاسى و مهم تر از همه تقوای تان را بالا برده و همانند امام و در خط امام بمانید. هم چنین از شما خواهشم این است که حتماً و حتماً مطالعه کنید و خصوصاً آرا و افکار استاد شهید مرتضى مطهرى و علامه بزرگوار، مرحوم طباطبایى را چراغ راه خود قرار داده و سیاست تان را با امام همگام نمایید. سخن دیگرم این است که: برادر و خواهر من! انگیزه من از جبهه رفتن منطبق بر این حدیث بود: «من طلبنى وجدنى... » آرى! من براى طلب خدا به جبهه مى روم. مى روم تا او را بیابم و دوستش بدارم و عاشقش شوم تا شاید عشقم را بپذیرد و آن گاه که او پذیرفت، من به سعادت ابدى دست یافته ام؛ زیرا دیگر این خداست که عاشقم مى شود و خداست که عاشقش را مى ُکُشد و خداست که دیه آن کس را که کُشته مى شود، مى پردازد. چه چیز عظیم تر و برتر از این مى تواند باشد؟! آرى! آنجاست که انسان به خدا نزدیک تر است و آنجاست که خدا را راحت تر مى توان یافت و امام زمان(عج) آنجاست. پس از شهادتم، چشم هایم را باز بگذارید تا دشمنان بدانند که تا دَم مرگ از همه آن ها بیزار بودم و این نشانه خشمم نسبت به آن هاست. برادر و خواهر حزب اللهی ام! براى اینکه سعادتمند شوید باید پیرو ولایت فقیه باشید و بدانید اطاعت از امام، همراهى با نماینده اش و یارانش مى باشد و بجاست که اینجا از مظلوم شهرمان و نماینده امام مان، آقاى باریک بین نیز یادى نمایم؛ آرى! باید خود را با او هماهنگ کنیم و اطاعت از او، اطاعت از امام است و باید گفت: هر حرکتى بى امام، سکون و هر فریادى بى امام، سکوت و هر نورى بى امام، ظلمت و هر راه و هدفى بى امام، سراب است. باید پیرو بود تا به سعادت رسید. در آخر دست پدر و مادرم را مى بوسم که مرا این گونه تربیت کردند و بسوى خدا فرستادند. آرى! آن نمازهاى مادرم بود که مرا این گونه ساخت و دعاهاى پدر و مادرم بود که مرا چنین عاقبتى خوش آمد؛ بنابراین از آن ها مى خواهم گرچه شاید مشکل باشد، ولى در مرگم اشک نریزید؛ چون همیشه آرزو داشتم عاقبت بخیر شوم و چه عاقبتى خوش تر از این که انسان بسوى خدا برود و این را هم مى دانم که هیچ بارى سنگین تر از جنازه فرزند بر دوش پدر نیست و از پدرم مى خواهم تا این بار را تحمل کند و با دعاهاى خیرش مرا بسوى معبودم بفرستد. ...و این آخرین سخنم؛ اگر لیاقت آن را پیدا کردم که بر دست هاى پاک شما مردم -که امام، الهى شدن تان را نوید مى دهد- تشییع شوم، مى خواهم مرا شبانه به خاک بسپارید؛ چون دوست دارم دشمن این را بداند که ما شب شِکَنیم و تاریکى براى ما مفهومى ندارد و بگذارید تا شب را هم از این جغدهاى شوُم بگیریم تا امیدى براى زنده بودن شان نماند. ...و از شما مى خواهم اگر حقى به گردن من دارید -اگر قابل بخشش است- ببخشید وگرنه مى توانید از خانواده ام مطالبه نمایید. از حضرت آیت الله باریک بین مى خواهم علاوه بر پدرم، وصى من نیز باشند.۱ (۱۴۱۳۸۳۸) سید ناصر سیاهپوش