نقل از یکی از دوستان : دوران دانشجویی تو شهر بابل در دانشکده فنی نوشیروانی درس می خوندم. حدود سال 1377 با پیشنهاد یکی از دانشجوها با حوزه علمیه ارتباط گرفتم . تو حوزه علمیه یک استاد حوزه بود که سالها با آیت الله بهجت ره ارتباط داشت چیزهایی عجیبی ازش نقل می کردن که صاحب کرامت است و ... خواستم با ایشون ارتباط نزدیک داشته باشم اولش تحویل نمی گرفتن بعد که با هم بیشتر آشنا شدیم یادم یک روز صبح خیلی دقت کردم و حساس شدم که نماز صبحم رو با حضور قلب بخونم هر چی سعی کردم نشد یک بار دیگه نماز رو خوندم تا با حضور قلب بیشتر بخونم بازم نشد شاید هفت با رنمازم رو خوندم ولی هر باز فکر دنیا و مسایل مختلف میومد تو ذهنم . البته اون موقع نمی دونستم طبق نظر برخی مراجع نباید یک نماز رو چند بار خوند. اون روز رفتم پیش اون عالم ، بدون اینکه چیزی گفته باشم مثالی در مورد حضور قلب و تمرکز در نماز زدن که مشکل اینه که ما وقتی گنجشک ها می آیند روی درخت هر بار بهشون سنگ می زنیم و اونها میرن و دوباره بر می گردن دوباره این کار تکرار میشه در حالیکه باید درخت دنیا دوستی را از ریشه کند . بعد از مدتی یک روز جمعه با هم رفتیم رستم کلای بهشهر مازندران پیش یک عالم و عارف بزرگ به نام آیت الله ایازی که تا حالا چند کتاب در موردشون نوشتن و رهبر معظم هم برای درگذشتشون پیام دادن. یکی از مسائلی که اون موقع برام مهم بود یاد مرگ بود ایشون که عارف بزرگی بودن یه جوری به قلبم الهام کردن که من روز چهارشنبه اون هفته من از دنیا می رم این فکر تو ذهنم بود و برام خیلی عجیب بود روز چهارشنبه شد و من حالم خوب بود ولی منتظر یک حادثه مثل تصادف بودم اما تا ظهر خبری نشد ظهر رفتم مسجد موقع نماز فکر می کردم اخرین نمازمه همه نمازم شده بود حضور قلب و اشک و ناله و مناجات با خدا و اصلا فکر دنیا و حواس پرتی تو نمازم نبود اون نماز تو عمرم دیگه تکرار نشد اون روز برام حادثه ای پیش نیومد اما فهمیدم علت همه حضور قلب نداشتن هام همین حب دنیاست و اگه به حدیث معصوم عمل کنیم که می فرمایند طوری نماز بخونید که اخرین نمازتونه دیگه نماز سراسر میشه حضور قلب و یاد خدا.