اعتقادی مذهبی

مقالات و مطالب اعتقادی ،مذهبی ،شهدا و...

تجدید نظر در مراسم اموات،صاحبان هر روز

الف: یک نکتۀ مهم:باتوجه مشکلات مالی جامعه بهتر است در بعضی رسوم غیر ضروری تجدید نظر کنیم و به جای آن مشکلی از یک مسلمان برطرف کنیم .خوب است تا حد امکان  از غذا دادن در ختم ها که گاه بازماندگان قبل از دفن باید در فکر تهیۀ غذا برای مهمانان باشند، اهدای دسته گل های متعدد که فایده ای هم برای میت ندارد ،خود داری کنیم  و به جای آن تا حد امکان در ادای واجبات میت (بدهی مادی ، بدهی های نماز و روزه و رد مظالم ، خمس، پرداخت مهریۀ همسرکه بعد از مرگ هم بر عهدۀ مرد می ماند) و صدقات مستحب تلاش کنیم. مراکز خیریه از جمله کمیته امداد و بهزیستی هم بادسته گلهای مصنوعی و نصب بنر از بازماندگان میتی که به جای هزینه های تشریفاتی به مددجویان آنان کمک  کنند، تشکر کنندو علما و مسؤولان و اهل قلم  نیز در تبلیغ و فرهنگ سازی این امرپیش قدم شوند.

ب:هر روز متعلق به یک یا چند معصوم است و خوب است هر روز خود را به صاحبان آن روز بسپاریم و توسلی هرچند مختصر داشته باشیم:امام هادی (علیه السلام):مُراد از ایام و روزها ما هستیم مادامى که به پا است آسمانها و زمین ، شنبه اسم رسول خدا صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله است و یکشنبه امیرالمؤ منین علیه السلام و دوشنبه حسن و حسین عَلیهِما السَّلام و سه شنبه علىّ بن الحسین و محمّد بن على و جعفر بن محمّد عَلیهمُ السلام و چهارشنبه موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ عَلیهمُ السلام و منم و پنجشنبه فرزندم حسن علیه السلام و جمعه فرزند فرزندم است و به سوى او جمع مى شوند اهل حقّ.

 این است معنى ایام، پس دشمنى مکنید با ایشان در دنیا که دشمنى کنند با شما در آخرت.(منبع: مفاتیح الجنان .برای هر روز زیارت مختصری در مفاتیح نقل شده است.)

داستانهای واقعی

تو نیکی می کن و در دجله انداز

 

آیت الله سید محمد باقر شفتی درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد، گاهی ازشدت گرسنگی و ضعف غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت. روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به اورسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، درمسیر راه ناگاه درکنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده وشیر می خوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. حجه الاسلام به خود خطاب کرده وگفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت. خود ایشان نقل می کند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی اورا طوری یافتم که سربه آسمان بلند کرد و صدائی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا می کند. ازاین جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد وپیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن. من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که ازسود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد و با آن حدود هزار دکان وکاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بودکه من به آن سگ گرسنه نمودم، واو را برخودم ترجیح دادم.

تو نیکی می کن و در دجله انداز         که ایزد در بیابانت دهد باز

[ اقتباس ازکتاب صدویک حکایت ص 158 ]به نقل از نشریه موعظه خوبان  160 سایت سراج اندیشه

چگونه سر ز خجالت بر آورم برِ دوست

 از مرحوم آیت الله اراکی نقل شده است که می فرمودند: آیة الله شیخ عبدالله گلپایگانی از بهترین شاگردان مرجع بزرگ نجف٬ آخوند خراسانی بود. یکی از خوبان پس از مرگِ او٬ خوابش را دید. از او پرسید: آن طرف چه گذشت؟ شیخ عبدالله گفت: پس از مرگ از من پرسیدند: چه آورده ای؟ گفتم: درس و بحث و تحقیقات و کارهای علمی. ملائکه در آن خدشه و اشکال کردند. من نتوانستم جواب دهم. باز پرسیدند: دیگر چه آورده ای؟ گفتم: نماز و روزه و عبادات. باز اشکال کردند و ایراد گرفتند و من نتوانستم از عهدهٔ ایرادشان برآیم. باز پرسیدند: دیگر چه آورده ای؟ گفتم: زیارت ها و اشک ها و توسلاتی که داشتم. باز خدشه کردند و اشکال گرفتند( که مثلا فلانی که کمتر از تو بود٬ بیشتر از تو اشک و توسل و زیارت داشت٬ از شما توقع بیشتری بود.» باز گفتند: دیگر چه داری؟ گفتم: دیگر چیزی ندارم.

 

چگونه سر ز خجالت برِ آورم بر دوست / که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم

 

 ملائکه گفتند: تو نزد ما گوهر گرانبهایی داری! گفتم: من که چیزی سراغ ندارم. گفتند: آن وقتی که در نجف بودی٬ عده ای از گلپایگان زیارت آمدند و میهمان تو شدند. چون پولی برای پذیرایی نداشتی٬ خواستی از بعضی تجار قرض کنی٬ لذا شبانه از خانه بیرون رفتی. در راه پایت به چیزی خورد و از رفتن عاجز شدی و نشستی و گفتی: این چه وضعی است؟ چرا من باید با این موقعیت علمی این قدر وضع مالیم خراب باشد که برای یک پذیراییِ ساده این قدر مکافات بکشم؟همان وقت به ذهنت آمد که این چه حرفی بود که من زدم و گله کردم! این جمع٬ مهمان امیرالمؤمنین(ع) هستند. این زحمت ها برای آنان ارزش این سختی ها را دارد. آن وقت گفتی: الحمدلله ربِّ العالمین.همان فکری که کردی و حمدی که گفتی٬ آن درّ گرانبها و گوهر با ارزشی است که پیش ما داری و برزخت را راه می اندازد و توشه بزرگ آخرت توست

«قسمتی از موعظه خوبان 161سایت سراج اندیشه»

 

[ مسعود عالی ،مسأله مهدویت ، ص 43 و 44 ]

 

داستان حمّالِ مستجاب الدعوة

در نجف پیرمردی بود که آدم بسیار خوبی بود و حمال  بود به اسم حسین آقا

کوچه‌های نجف خیلی باریک بود. بعضی کوچه های آن یک متر، یک متر و نیم بود. خانه های آنجا اغلب کوچک است. طبقه بالای یک خانه، مادری بچه اش روی دوشش بود و لباس‌هایش را روی بند یا روی دیوار پهن می‌کرد آن بچه‌ پایین را نگاه کرد و چیزی دید؛ لذا دست و پا زد و این خانم هم حواسش نبود. بچه از دستش خارج شد و افتاد. یک دفعه این مادر، بدون اختیار نعره زد. من آنجا نبودم، ولی شنیدم. این حسین آقا هم از آنجا رد می‌شده است. صحنه را که می‌بیند، صدا می‌زند: «خدایا! بچه را نگه دار». بچه وسط زمین و آسمان ایستاد. حسین آقایِ حمال جلو آمد و دست‌ها را بالا کرد و گفت: «خدایا بده». بچه به آرامی پایین آمد . حسین آقا بچه را گرفت و پایین گذاشت. دور او را گرفتند که: «حسین آقا! تو مستجاب الدعوه ای». گفت: «نه بابا. من حمال خودتان هستم. یک عمری خدا هر چه گفت، گفتم: چشم. حالا هم هر چه من بگویم، خدا می گوید: چشم». این طور است عزیز من!«آیت الله ناصری


درآمد رهبری از کجاست؟

در جامعه ما که با هجمه های شدید دشمنان مواجه است، با ید همه در راستای تقویت ولی فقیه که ستون اصلی نظام است تلاش نمایند و هر کس که در این راه مانع تراشی می کند ، در هر لباس و جایگاهی که هست در راستای اهداف دشمنان حرکت می کند امروز که پرچم شیعه دست رهبری است همه باید کمک کنند و پشتیبان رهبر شوند تا پرچم شیعه برافراشته تر شود.نباید در برابر شبهات دشمنان ساکت و منفعل بود . از جمله این شبهات بحث حقوق رهبری می باشد:

👈امام خامنه‌ای حقوقشان از کجاست⁉️

در قوانین کشور، موضوع حقوق ماهیانه برای رهبری مطرح نشده است هر چند مقام معظم رهبری بر اساس وظیفه و مسئولیتی که بر عهده دارند، می‌توانند از حقوق دولتی استفاده نمایند

ولی ایشان تلاش دارند تا حد امکان از حقوق دولتی که مربوط به بیت المال است استفاده نکنند و این در راستای سیره امامان معصوم علیهم السلام است که از بیت المال استفاده نمی‌کردند.

از این رو ایشان تمایلی به استفاده از حقوق دولتی و بیت المال ندارند و زندگی ایشان از راه نذوراتی که برای ایشان می‌شود اداره می‌شود.

حجت الاسلام و المسلمین احمد مروی، معاون ارتباطات حوزه‌ای دفتر مقام معظم رهبری به عنوان یکی از افرادی که مستقیما با شخص مقام معظم رهبری در ارتباط می‌باشد و از نزدیک با جزئیات زندگی معظم له آشنا می‌باشد در مصاحبه‌ای که با ویژه نامه روزنامه جام جم با عنوان تداوم آفتاب داشتند در زمینه نحوه امرار معاش رهبر معظم انقلاب اظهار داشتند:

«اداره  زندگی ایشان عمدتاً  یعنی آن قدر که من اطلاع دارم که تا حدی دقیق است  بیشتر از نذوراتی است که مردم در مورد حضرت آقا انجام می‌دهند. نذورات می‌آید. برای امام هم (رضوان الله تعالی علیه) خیلی نذورات می‌رفت.

برای حضرت آقا هم نذورات زیاد می‌آید که نذر شخصی آقا می‌کنند که آقا، زندگی شان عمدتاً از همین نذورات اداره می‌شود و از بیت المال و از دفتر استفاده نمی‌کنند.

از وجوهات که اصلاً هیچ استفاده نمی‌کنند. عمدتاً همین نذورات است

(ویژه نامه تداوم آفتاب روزنامه جام جم شنبه 17 اسفند 1387به نقل از سایت اطلاع رسانی جام جم آنلاین)


 

 

۱ نظر

نهج البلاغه حلال مشکلات امروز جامعه

باسمه تعالی

نهج البلاغه نیاز امروز جامعه

امروز جامعه ما با مشکلات متعددی روبروست از جمله غارت های نجومی ، دزدی و اختلاس که بعضی آن را  معوقه می نامند و عقب ماندگی بصیرتی خواص و دل بستن به دشمن و... که نسخۀ در مان این مشکلات را امام علی علیه السلام در نهج البلاغه داده اند . آنجا کهر به مسؤول خود هشدار می دهند که دچار اشرافی گری نشود . در حکومت علوی که امام راحل هم پیرو حقیقی این مکتبند مسؤول باید در حد مردم زندگی کند و هر کس که دوست دارد از حلال در رفاه بیشتر باشد باید از مسؤولیت کنار برود . زیرا رفاه زده نمی تواند درد مردم را بفهمد و در راستای حل آن قدم بردارد.پیشنهاد می شود همۀ مردم به ویژه مسؤولان محترم روزی 5 دقیقه این کتاب ارزشمند و شریف را مطالعه نمایند.

برخورد امام علی علیه السلام با اشرافی گری مسؤولان:               نامۀ 3 نهج البلاغه

به امام خبر دادند که شریح بن الحارث، قاضى امام خانه اى به 80 دینار خرید، او را حضار کرده فرمود:

1 .برخورد قاطعانه با خیانت کارگزاران

به من خبر دادند که خانه اى با هشتاد دینار خریده اى، و سندى براى آن نوشته اى، و گواهانى آن را امضا کرده اند. (شریح گفت: آرى اى امیر مؤمنان،  امام علیه السّلام نگاه خشم آلودى به او کرد و فرمود:

 اى شریح به زودى کسى به سراغت مى آید که به نوشته ات نگاه نمى کند، و از گواهانت نمى پرسد، تا تو را از آن خانه بیرون کرده و تنها به قبر بسپارد. اى شریح اندیشه کن که آن خانه را با مال دیگران یا با پول حرام نخریده باشى، که آنگاه خانه دنیا و آخرت را از دست داده اى. ...

-عبرت از گذشتگان

آنان که مال فراوان گرد آورده بر آن افزودند، و آنان که قصرها ساخته، و محکم کارى کردند، طلا کارى کرده، و زینت دادند، فراوان اندوختند، و نگهدارى کردند، و به گمان خود براى فرزندان خود باقى گذاشتند همگى آنان به پاى حسابرسى الهى، و جایگاه پاداش و کیفر رانده مى شوند، آنگاه که فرمان داورى و قضاوت نهایى صادر شود «پس تبهکاران زیان خواهند دید». به این واقعیّت ها عقل گواهى مى دهد هر گاه که از اسارت هواى نفس نجات یافته، و از دنیا پرستى به سلامت بگذرد.

دیروز در فلسطین اشغالی یک زن که عازم نماز جمعه بود و مشکل شنوایی داشت و دستور ایست اشغالگران را نشنیده بود به ضرب گلولۀ صهیونست ها مجروح شد و یک ساعت روی زمین ماند و اجازۀ کمک رسانی به او را ندادند.امام علی علیه السلام: به من خبر رسیده است که بدستور معاویه بشهر انبار شبیخون زده اند و حاکم آنجا را کشته و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانیده اند و یکى از لشگریان آنها بر یک زن مسلمان و یک زن کافره ذمیه وارد شده و خلخال و دست بند و گردن بند و گوشواره هاى او را در آورده است و آن زن بعلت اینکه نمیتوانسته او را از خود دور کند گریه و زارى کرده و از خویشان خود کمک طلبیده است،و دشمنان با غنیمت و دارائى بسیار بشام باز گشته اند،اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه در اثر حزن و اندوه بمیرد بر او ملامت نیست بلکه بنزد من هم بمردن سزاوار است.

...خداوند شما را بکشد که دل مرا بسیار چرکین کرده و سینه ام را از خشم آکنده ساختید و در هر نفس جام غم و اندوه را پیاپى جرعه جرعه در گلویم ریختید و بسبب نافرمانى،رأى و تدبیرم را تباه ساختید (خطبه 27 نهج البلاغه)

شهید دشتدار

 

 


دشتدار، سیروس: یکم خرداد ۱۳۴۴، در روستای کاظم‌آباد از توابع شهر کرج به دنیا آمد. پدرش مسلم، کشاورز بود و مادرش زری نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. اوایل دی ۱۳۶۵، در ام‌الرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۸۰ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر آبیک به خاک سپرده شد.

 

این وصیتنامه‏ هایى که این عزیزان مى‏نویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامه‏ ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید.» (صحیفه امام ج‏۱۴ص۴۹۱)

درایام سالروز شهادت شهید دشتدار ، با گرامی داشت یاد او  قسمتی از وصیت نامه ایشان را می خوانیم:

بسم الله الرحمن الرحیم. ان اکرم الموت القتل گرامى‌ترین مرگها، شهادت در راه خداست. على(ع)

  .. خداوندا، مرگم را شهادت در راهت، زیر پرچم پیامبرانت، با اولیا و دوستانت قرار بده

حمد و سپاس، خداوندى را سزاست که به من قدرت تفکر همراه با سعادت ا خروى داد تا بتوانم حق را پیدا کنم و خود را در آن مسیر، با آزادى و آگاهى کامل افکنم. و به ما نعمت رهبرى را که بزرگترین نعمتهاى الهى است، هدیه کرد تا راه پیغمبران را به ما نشان دهد...

چون بنده حقیر خود را از تبار حسین(ع) مى‌دانستم، به نداى "هل من ناصرش" لبیک گفتم و راهى جبهه‌هاى نور علیه ظلمت گشتم. و اینک که به یارى امام کربلا روانیم، آخرین سخنانم را با شما در میان مى‌گذارم; به این امید که آخرین کلامهایم، پیامى باشد از حلقوم خونین شهدا بر شما رهروان راه آنها. وصیتى به جوانان:

هر زمان براى مومنین روز عاشوراست و هر مکانى کربلا، پس جنگ با کفار ومنافقین و دشمنان اسلام یادتان نرود. نداى امام امت، نداى حسین فاطمه است و پیام ما از حلقوم مبارک امام بیرون مى‌آید; پس اگر مى‌خواهید از شفاعت شهدا محروم نمانید، به مطالب امام گوش داده و به ندایش پاسخ دهید و حمایت از امام امت و فرمان او تا مرز دادن جان، یادتان نرود.

اسلحه مرا تا انقلاب آقا امام زمان (عجل‌الله) بر زمین نگذارید و راهم را که راه امام و راه حسین(ع) است، ادامه دهید و بدانید که پیروزى از آن شماست .امروز که گرگان درنده‌اى چون ابر جنایت کارها منتظرند تا لحظه‌اى ما از خود غافل شویم تا ما را نابود سازند، بر یکایک شماست که از این حکومت و انقلاب الهى که از بزرگترین الطاف خداوند کریم مى‌باشد، تا مرزِ دادن جان و مال دفاع کنید و استقامت ورزید و آینده خوش و سالم و روحانى را براى فرزندان خود مهیا سازید.

و آرزوى آن داریم که این پرچم خونین اسلام را که با خونهاى پاک شهدا به حال اهتزاز درآمده و مانده را به دست صاحب اصلى آن یعنى بقیه الله الاعظم - ارواحنا له‌الفدا - که ما منتظر چنین روزى هستیم، برسانید و ان‌شاالله با قیام آن حضرت انتقام خون مظلومین گرفته شود. خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار. انشاالله. کسى که محتاج دعاى خیر شماست العبد الحقیر دشتدار. مهدى دشتدار

 

پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین

 

 


آقا فخر تهرانی عارف گمنام

قرار بود بره خارج ، جوانی بود شیک پوش، یک روز شیخ مرتضی زاهد ایشان را دید و درگوشی چیزی به او گفت . از فرداش دیدند با یک عبای ساده میاد بیرون . آخرش شد آقا فخر تهرانی که امام زمان عج گفته بود از او راضی ام و طبیب آیت الله بهجت بود و با امام زمانش ارتباط هایی داشت و...


یکی از فضلای حوزه علمیۀ قم می گوید: طلبه ای نوجوان بودم ، همراه برادر کوچکتر م از روستای خود به قم آمده بودیم ، به خاطر کمک های پدر و ... از شهریۀ حوزه استفاده نمی کردم، مدتی بعد کمک های پدرم به خاطر مشکلاتی ، کمتر شد. ما به شدت در تنگنا و سختی بودیم  روزهای زیادی گذشت و ما با شکم های گرسنه در خلوت برای دست یافتن به احتیاجات و خوراکی های جزیی با دعایی خالص به امام زمان عجل الله فرجه  متوسل می شدیم ، تا اینکه دیدیم یک روز در حال توسل در می زنند. آقایی غریبه بود با محاسنی جو گندمی مایل به سفیدی و قیافه ای بسیار مهربان داشت . بعد از سلام و علیک دیدیم کیسه ای در دست دارد که در آن همان خوراکی هایی  بود که ما از امام زمان عج طلب کرده بودیم .پیرمرد با یک صفا و لبخندمعنا دار و نافذ گفت:   « آدم که از امام زمانش این چیزها را  طلب نمی کند... آدم باید از امام زمانش فقط آن حضرت را بخواهد...»  آن پیرمرد همان آقا فخر تهرانی بود.


خون آدم به جوش می آید

دست نوشته ای تکان دهنده از شهید کاووس فلاح زیارانی


بیوگرافی

فلاح‌زیارانی، کاوس: دهم آبان ۱۳۴۴، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش نجیب‌الله و مادرش گرجی نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. کارگر بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

 

 

دست نوشته ها: خون آدم به جوش می آید

کاوس فلاح زیارانی: برادر جان! ما در سوسنگرد هستیم. خط اول جبهه، ولی تا خدا نخواهد، بنده اش هیچ چیز نمی شود. ما برای اسلام می جنگیم و تا صدام را نابود نکنیم، از پای نخواهیم نشست، به امید خدا به زودی صدام سرنگون می شود و اسلام حسینی همه جهان را فرا می گیرد. برادر جان! جوانهایی در اینجا می جنگند که ما پیش آنها از نظر درس، مکتب و اخلاق هیچ چیز نیستیم... برادر جان! سوسنگرد خرابه شده است و دیگر خانه سالم در آن نیست ... ما با عراقیها ۳۰۰ متر فاصله داریم، ما یک تیر می زنیم، آنها هزار تیر، ولی آنها ترسو هستند و به امید خدا، یک حمله بکنیم آنها را سرنگون خواهیم کرد و به «زیاران» بر می گردیم. ما خیلی چیز ها را در سوسنگرد دیده ایم که نشان داده است واقعاً خدا با ماست و عمر ما هم دست خداست. ما، در سوسنگرد خانه های مردم را می بینیم ، دشمنان ما، زندگی را از مردم بی دفاع گرفته اند و آدم گریه اش می گیرد. واقعاً اگر صدام به خانه های ما هجوم بیاورد چه کار می کنیم، بچه ها و زنها همه اسیر شده اند، خون آدم به جوش می آید

.

محل تولد

آبیک - زیاران

تاریخ تولد

۱۳۴۴/۰۸/۱۰

محل شهادت

شلمچه

تاریخ شهادت

۱۳۶۱/۰۲/۱۰

استان محل شهادت

خوزستان

شهر محل شهادت

خرمشهر

وضعیت تاهل

مجرد

درجه نظامی


تحصیلات

چهارم ابتدائی

رشته

-

عملیات

بیت‌‌المقدس

سال تفحص


محل کار


بنیاد تحت پوشش


مزار شهید

قزوین - آبیک - زیاران

 

شهید ذات الله آرتون

نام

ذات الله آرتون

نام پدر

روح الله

نام مادر

عشرت

محل شهادت

شلمچه

 

بیوگرافی

آرتون، ذات‌الله: پنجم آذر ۱۳۳۵، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش روح‌الله و مادرش عشرت نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

 

محل تولد

آبیک - زیاران

تاریخ تولد

۱۳۳۵/۰۹/۰۵

محل شهادت

شلمچه

تاریخ شهادت

۱۳۶۶/۰۱/۲۲

استان محل شهادت

خوزستان

شهر محل شهادت

خرمشهر

وضعیت تاهل

متاهل

درجه نظامی


تعداد پسر

۱

تعداد دختر

۳

تحصیلات

خواندن ونوشتن

رشته

-

عملیات


سال تفحص

1375

محل کار


بنیاد تحت پوشش


مزار شهید

قزوین - آبیک - زیاران

حجت الاسلام والمسلمین حسینی (مشاور فرمانده محترم کل سپاه در حال حاضر) تعریف کردند که « در زمان جنگ بنده برای رزمندگان صحبت کردم و شهید ذات الله آرتون هم در بین آن رزمندگان بود . بحث امام زمان شد و تشرف یکی از بزرگان خدمت امام زمان عج و در این بحث مطرح کردم که امام زمان عجل الله فرجه الشریف وقتی به ایشان چای تعارف شد از خوردن چای خود داری کرده اند . شهید آرتون با وجود اینکه خیلی به چایی علاقه داشت از آن موقع به بعد خوردن چای را ترک کرد.» و این شهید بزرگوار آن قدر دقت داشت که حتی به اندازۀ یک چای خوردن هم بین او و امام زمان عج فاصله نباشد.    دسته گلی از صلوات نثار روحش می کنیم

معرفی کتاب سلام بر ابراهیم

کتاب سلام بر ابراهیم

 

کتابی خواندنی است که توصیه می کنم خواندن آن را از دست ندهید و حیف است انسان ندانسته از این دنیا بگذرد.

این کتاب که راجع به زندگی و خاطرات شهید ابراهیم هادی تهیه شده، توسط یکی از کاربران به وبسایت دوستی ها معرفی شده است. در ادامه مختصری از داستان های جالب کتاب را با هم میخوانیم.

پهلوانی شجاع، مداحی دلسوخته، معلمی فداکار، کشتی‌گیری قهرمان، رفیقی دلسوز، فرماندهی پر تلاش، استاد تهذیب نفس و انسانی عاشق خدا و… همه این صفات را که جمع کنید، نام زیبای ابراهیم هادی نمایان می شود. سال 55 در مسابقات قهرمانی کشتی آزاد تهران به فینال 74 کیلو رسید. ابراهیم در اوج آمادگی بود. اما آنقدر ضعیف کشتی گرفت تا حریفش قهرمان شود! جایزه مسابقات نقدی بود. فهمیده بود حریفش برای ازدواج به این مبلغ احتیاج دارد

این را بعدها حریف او اقرار کرد. در عملیات مطلع‌الفجر کار سخت شد. ابراهیم شجاعانه رو به سمت دشمن اذان صبح گفت! قلبهای آنان به لرزه در آمد. هجده نفر خودشان را تسلیم کردند! آنها به سپاه اسلام پیوستند. عجیب بود. همگی آن عراقیها چند سال بعد در شلمچه به شهادت رسیدند! او بنده خالص خدا بود. کارهایش برای رضای خدا انجام می­شد. برای همین یکی از عرفای بزرگ او را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده بود. شهید گمنامی به او پیغام داد: شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) در برزخ هستند. برای همین همیشه آرزو می‌کرد گمنام باشد. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. او سالهاست در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.

شعر طنز جالب

 

 

باسمه تعالی

 

دنیا انسانهای عجیبی دارد:

یکی به هر در می زنه بره برا ناموس علی مدافع بشه

.یکی هرجاپرسه میزنه به ناموس مردم مزاحم بشه

.یکی میگه نکنه دستم از دست امامم رها شه

.یکی میگه نکنه اون  دوستی ناجورم بر ملا شه

یکی دنبال یه لقمۀ پاک و زندگی آبرومنده

.یکی فکر سفر آنتالیا و تور تایلنده

.یکی هرشب با یاد امام زمانش می خوابه

.یکی از یاد دوست ناجنسش همش بی تابه

.یکی میگه کاش نمازم با آه و سوز و گداز شه

.یکی میگه کاش بابای منم بساز و بنداز شه.

یکی از اشک یمنی شیعه می سوزه

.یکی بی خبر برا بیت المال کیسه میدوزه

.یکی فرش زیر پاش رو میده تا شش گوشه ببینه

      .یکی ربا میگیره تا ماکسیما و پورشه بگیره