عاقبت ریش تراشی
🌹به مردی گفت روزی پیر مردی
🌹چرا صورت خود را صاف کردی
🌹مثالی زد برای فهم کردن
🌹بداند راز و رمز اخم کردن
🌹بگفتا نیمه شب مرد خواب رفته
🌹که طفلش بهر شیر بی تاب گشته
🌹بیاورد دست سوی پدر خویش
🌹کشید بر گونه آن مرد بی ریش
🌹بگفت با گریه شیرم ده آی مادر
🌹پدر را دید طفلک جای مادر
🌹چو بشنید این سخن آن مرد فغان کرد
🌹به زاری سر به سوی آسمان کرد 🌷بگفتا توبه کردم من از این کار
🌷مبادا گردم آخر همچو آن زار
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.