اعتقادی مذهبی

مقالات و مطالب اعتقادی ،مذهبی ،شهدا و...

بزرگ که باشی کوچک می بینی (حادثه تروریستی تهران)

امام‌خمینی (ره) پس از حمله عراق به ایران در تاریخ ۳۱ شهریور سال ۵۹ در پیامی رادیویی خطاب به مردم فرمودند:« دزدی آمده است یک سنگی انداخته و فرار کرده است.»

رهبر انقلاب:
🔹ملت ایران دارد حرکت می‌کند و پیش می‌رود؛ این ترقه‌بازی‌هایی هم که امروز شد، این‌ها هم در اراده‌ی مردم تأثیری نخواهد گذاشت.
🔹این را همه بدانند؛ این‌ها کوچک‌تر از آن هستند که بتوانند در اراده‌ی ملت ایران و مسئولین کشور اثری بگذارند. و البته خود این حوادث نشان داد که اگر چنانچه جمهوری اسلامی در آن نقطه‌ای که مرکز اصلی این فتنه‌هاست ایستادگی نمی‌کرد، ما تا حالا گرفتاری‌های زیادی از این ناحیه در داخل کشور داشتیم. ان‌شاءالله کلک این‌ها کنده خواهد شد. ۹۶/۳/۱۷

علت اصرار بر اجرای 2030و تفاوت مردم ایران با اروپادر مواجهه با بمب

زیارانی, [۱۴.۰۶.۱۶ ۱۰:۵۰]
علت اینکه رییس جمهور اصرار بر اجرای 2030دارد:
*غربی ها بیشتر از ما که تمدن چند هزار ساله و فرهنگ غنی اسلامی را داریم می فهمند.
*تمام مشکلات کشور حل شده و فقط همین یکی مانده و یا با اجرای 2030تمام مشکلات کشور به یکباره حل خواهد شد.
*خداوند این مسؤولیت را از او خواسته و در نزد خدا مسؤولیت دارد و روز قیامت باید جواب دهد.
* امام خمینی (ره) در یک مورد خصوصی این وظیفه را شخصا از او خواسته و باید به امام خمینی( ره ) و راه او پایبند باشد.
*خون 220هزار شهید و درخواست خانواده های شهدا او را به این کار واداشته تا شرمندۀ  شهدا و خانواده های انان  نباشد.
*قضیه چیر دیگری است


تفاوت مردم ایران با اروپا :                                                                                                                                            1. در جریان تماشای دیدار نهایی لیگ اروپا بین رئال مادرید و یوونتوس(دیشب)، مردمی که در یک میدان ایتالیا جمع شده بودند با شنیدن صدای بمب بمب یک تماشاگر و یا صدای یک ترقه از ترس فرار کرده و در اثر ازدحام 600نفر آسیب دیدند   در حالیکه هیچ بمبی در کار نبود                 

    2. درانفجار بمب منافقین  در نماز جمعۀ تهران در تاریخ ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۳که به امامت آیت الله العظمی خامنه ای برگزار می شد چندین نفراز انفجار بمب شهید و زخمی شدند اما کسی از فرار به علت ترس و ازدحام  آسیب ندید و نماز جمعه ادامه پیدا کرد در حالیکه واقعا بمب منفجر شده بود

هشدار امام خمینی ره به تفکرات دولت روحانی

هشدار امام خمینی ره به اشرافی گرها:ملت ایران توجه داشته باشند رییس جمهور و وکلای مجلس از طبقه ای باشند که محرومیت و مظلومیت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فکر رفاه آنان باشند نه از *سرمایه داران و زمین خواران* و صدر نشینان مرفه و غرق در لذات و شهوات که تلخی محرومیت و رنج گرسنگان و پا برهنگان را نمی توانند بفهمند...

:سرچشمه همۀ مصیبت ها یی که ملت ها می کشند این است که متصدیان امورشان از قشر مرفه و اشراف و اعیان باشندو انها اینطور هستند که تمام ارزشها را به این می بینند که * اونجایی که زندگی می کنند بهتر از دیگران باشد* اون رفتاری که مردم با اونها می کنند رفتار عبید با موالی باشد تمام افکارشان متوجه به این مسائل است، باید حتما چند تا پارک داشته باشد* چند تا باغ داشته باشد در شمران در تهران  * (پیاده شده از متن سخنرانی امام خمینی ره)

گنج های طالقان

گنج های طالقان

امام صادق علیه السلام: خداوند را در طالقان گنجهایی است نه  طلاست و نه  نقره بلکه درفش هایی است که تا کنون به اهتزاز در نیامده . در آن خطه مردانی هستند که قلب هایشان مانند پاره های آهن ، محکم و نستوه است و نسبت به ذات مقدس خداوند تردیدی در انها راه نمی یابد، شدید تر از آتش اند ، اگر بر کوه حمله ور شوند آن را از جای برکنند...آنان وجود مبارک امام را پروانه وار در میان گرفته و به هنگام خطر ، از وجود مقدس او با جان خود محافظت کنند. شبها را به نماز و مناجات سپری کنند  و روز ها سواران کار زارند...(عصر ظهورص  240به نقل از بحارالانوار 52/307)

بیرون زدن مو از زیر روسری یا بیرون زدن فساد از زیر عمامه کدام مهمتره و...

آقایانی که با طرح موضوعات حاشیه ای و انحرافی مانند دیوار کشیدن  در پیاده روها به رقیب هراسی پرداختند می دانند که مشکل اصلی مملکت ما بیرون زدن چند تار موی برخی خانم ها از زیر روسریشان نیست بلکه مشکل اصلی بیرون زدن فساد از زیر عمامه ها و کت های آقایان و آقازاده هایشان هست که علنی و پنهانی به حمایت از غارتگر و متهم به فساد و قاچاق می پردازند.


پس از ارتباط مشکوک برخی سران فتنه با  سران عربستان وهابی تشابه دیگری از این دو آشکار شد دست دادن شاه ملعون عربستان با همسر ترامپ و دست دادن یکی از سران فتنه با دختران اروپایی در سالهای گذشته نشانگر بی توجهی آنان به ارزشهای اسلامی می باشد.


این دولت که نتونست چند تا برگ تعرفه رو طبق نیاز در کشور توزیع کنه چطور می تونه  عدالت رو  تو تمام  کشور رعایت کنه و امکانات و رفاه رو با انصاف و عدالت به همۀ کشور برسونه.


از جشن های پیروزی آقای روحانی که چیزی عائد مردم نمی شود حداقل یک قرعه کشی برای شرکت کنندگان در جشن ها بکنند و تعدادی زمین 3000تومنی و وام 300میلیاردتومنی بدون سود و مصونیت از پیگیری قضایی برای خود یا برادرشان به برندگان قرعه کشی هدیه بدهند تا این چیزها فقط در انحصار  برخی دولتی ها نماند.

زندگی یعنی شنا

زندگی چون شنا کردن است اگر اصلا دست و پا نزنی از بین خواهی رفت اگر خیلی دست و پا بزنی از خستگی به مقصد نمی رسی باید به تعادلی برسی که هم از سقوط در آب دنیا برهی  و هم  از حرص زیادی خسته و درمانده  نشوی و بتوانی با تنفس در فضای الهی به مقصود نهایی دست یابی.

عید مبعث مبارک: مبعث روز بزرگ آغاز رهایی از جهالت و حرکت از ظلمت به سوی نور الهی است.   ستاره یی بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام ، می نشاند اکنون یار
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
لب از ترشح می پاک کن ز بهر خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
چو زر خرید وجود است شعر من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

سالروز شهادت شهیدان شیخ آقاجانی ، آرتون و محمدی زیارانی

خانوردی شیخ‌آقاجانی، : دوم فروردین ۱۳۳۶، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش خیبرالله، کشاورز بود و مادرش لعیا نام داشت. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

آرتون، ذات‌الله: پنجم آذر ۱۳۳۵، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش روح‌الله و مادرش عشرت نام داشت. سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

محمدی‌زیارانی، محمدرضا: هشتم بهمن ۱۳۴۲، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش محمدحسن، کارگر بود و مادرش زرانگیز نام داشت. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

(نقل از سایت خط سرخ) هدیه به روح همۀ شهدا به ویژه شهدایی که این ایام سالروز شهادتشان می باشد دسته گلی از صلوات نثار کنیم.

وجوب 13 بدر

بعضی از مردم چنان به بیرون رفتن در 13 بدر مقیدند که گویا خدا یک سوره در واجب بودن 13 بدر نازل کرده است . با این همه ترافیک و شلوغی و گاه هوای بارانی و گاه طوفانی و هشدار های هواشناسی بهتر نیست به جای 13 فروردین  یک روز دیگه به دامن طبیعت  برویم که خودمان هم راحت تر باشیم.

اردوی راهیان نورز ویژۀ ذخیره های نظام

حالا که بعد از چندین ماه ،  از محاکمۀ  غارتگران نجومی بیت المال  خبری نیست ، اگر یک اردوی راهیان نور برای  این غارتگران به عنوان ذخیره های نظام برگزار گردد ، شاید با دیدن قتلگاه  گاه فکه و سه راهی شهادت و تکه اسخوانهای پیچیده شده در کفن در معراج الشهداء و مادرانی که هنوز بعد از سالیان سال ، در میان  رمل ها و خاک ها دنبال نشانی از فرزندشهیدخود به عنوان سهم خود از سفرۀ انقلاب می گردند ، شاید و شاید این صندوق خوارهای ذخیرۀ نظام  در وجدان خود ، خود را محاکمه کنند و کمی شرمنده شوند و از عنوان ذخیرۀ نظام استعفا کنند و دنبال صندوق دیگری نروند.

شهید ابراهیم هادی و معجزۀ اذان و کرامات بعد از شهادتشان

شهید ابراهیم هادی

شهید ابراهیم هادی از شهدای بزرگی است که خدا خواست در این زمان که اوج شبیخون فرهنگی دشمن است به جوانان شناسانده شود تا از کار انان گره گشایی کندو دست آنان را بگیرد و هم حجت را  بر آنان تمام کند . دو کتاب در مورد این شهید عزیز نوشته شده به عنوان سلام بر ابراهیم 1و2 که واقعا حیف است انسان این کتابه را نخواند کتابهایی که می تواند انسان را با ابعاد جدیدی از زندگی آشنات و زندگی انسان را متحول کند.در اردوی راهیان نور امسال گویا نگاه این شهید با ما بود ناخودآگاه در اتوبوس به ذهنم رسید از این شهید صحبت کنم و افراد کاروان را با او آشنا کنم . یک لوح فشرده به دستم رسید که اتفاقی در آن بحث شهید هادی مطرح شده بود . در راه برگشت از اردوی راهیان نور هم 2 بار توسل به او پیدا کردیم و خیلی سریع مشکل حل شد . بار اول مشکل راننده و توقف اتوبوس توسط پلیس راه بود که حدود یکی دوساعت وقت مارا گرفت. اما تا رای حل مشکل دسته جمعی  برای شهید هادی صلوالت فرستادیم در عرض دو سه دقیقه مشکل حل شد . بار دوم وقتی کولاک شدید در گردنه بود برای شهید صلوات فرستادیم به طور عجیبی وضع تغییر کرد.   در قسمتی از کتاب سلام بر ابراهیم امده است:



 اومدم بالای سرش گلوله ای به عضلات گردن ابراهیم خورده بود و خون زیادی از گردنش می رفت. جواد رو پیدا کردم و پرسیدم: "ابراهیم چی شده؟" با کمی مکث گفت: "نمی دونم چی بگم"، گفتم: "یعنی چی؟" جواب داد: "با فرماندهان ارتش جلسه گذاشتیم که چطور به تپه حمله کنیم. عراقی ها مقاومت شدیدی می کردن و نیروی زیادی روی تپه و اطراف اون داشتن. توی جلسه هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید. نزدیک اذان صبح بود و باید سریع یه کاری می کردیم. اما نمی دونستیم که چه کاری بهتره. یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد و به سمت تپه عراقی ها چند قدمی حرکت کرد. بعد روی یه تخته سنگ به سمت قبله ایستاد و با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد. ما هم از جلسه خارج شدیم و هر چه داد می زدیم که ابراهیم بیا عقب، الان عراقی ها تو رو می زنن فایده نداشت. تقریباً تا آخرهای اذان رو گفت و با تعجب دیدیم که صدای تیراندازی عراقی ها قطع شده. ولی همون موقع یک گلوله شلیک شد و به ابراهیم اصابت کرد و ما هم آوردیمش عقب ". ساعتی بعد هوا کاملاً روشن شده بود و مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه*ها دوید و آمد پیش من و با عجله گفت: "حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان!"با تعجب گفتم:"کجا هستن" و بعد با هم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم و دیدم حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل،پارچه سفید به دست گرفته اند و به سمت ما می آیند. فوری گفتم: "بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه و بخوان حمله کنند." لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم از اینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم. با خودم فکر می کردم که حتماً حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت اونها شده. لذا به یکی از بچه ها که عربی بلد بود گفتم: " بیا و اون درجه دار عراقی رو هم بیار توی سنگر". مثل بازجوها پرسیدم:"اسمت چیه و درجه و مسئولیت خودت رو بگو!" خودش رو معرفی کرد و گفت: "درجه ام سرگرد و فرمانده گردانی هستم که روی تپه و اطراف اون مستقر بودن و ما از ل شکر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم. "پرسیدم: "چقدر نیروی دیگه روی تپه هستن" گفت: " الان هیچی"چشمانم گرد شد و گفتم: "هیچی!؟" جواب داد که: "ما اومدیم و خودمون رو اسیر کردیم، بقیه نیروها رو هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه" با تعجب نگاهش کردم و گفتم: "چرا !؟" گفت: "چون نمی خواستند تسلیم بشن" تعجب من بیشتر شد و گفتم: "یعنی چی؟! فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من رو بده پرسید:"این المؤذن؟" معنی این حرفش رو فهمیدم و با تعجب گفتم: "مؤذن!؟" انگار بغض گلویش را گرفته باشد شروع به صحبت کرد و مترجم هم سریع ترجمه میکرد: "به ما گفته بودن شما مجوس و آتش*پرستید، به ما گفته بودن که برای اسلام به ایران حمله می*کنیم و با ایرانی*ها می*جنگیم، باور کنید همه ما شیعه هستیم، ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورن و اصلاً اهل نماز نیستند خیلی درجنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای رسا و بلند اذان می گفت. تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمؤمنین (ع) رو آورد با خودم گفتم: داری با برادرای خودت می جنگی. نکنه مثل ماجرای کربلا ... " دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی بعد ادامه داد که: "برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکنه. هوا هم که روشن شد نیروهام رو جمع کردم و گفتم: من می خوام تسلیم  ایرانی ها بشم. هرکس می خواد، با من بیاد، این افرادی هم که با من اومدن هم فکرها و هم عقیده های من هستن و بقیه نیروهام رفتند عقب. به نقل از تارنمای شهید ابراهیم هادی