اعتقادی مذهبی

مقالات و مطالب اعتقادی ،مذهبی ،شهدا و...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طالقان» ثبت شده است

زیاران

زیاران روستایی در راه طالقان با زبان و فرهنگ شبیه طالقان.خوبی اش آب و هوایش است از یک طرف و نزدیکی اش به مرکز شهرستان و به تهران و مرز دو استان البرز و قزوین بودن.

روستایی با قدمت طولانی البته گاهی آش را شور کرده و دهیاری تابلویی بزند که به مبدا تاریخ خوش آمدید این قدر هم قدیمی نیست. مشکل آب دارد و مشکل وقف با آستان قدس رضوی که امید است در دادگاه حل شود و اگر نشد شاید با مذاکره. وقتی ایران اسلامی با آمریکای جنایتکار مذاکره کرد چه اشکال دارد زیارانی ها هم با آستان قدس مذاکزه کننر البته اول دادگاه و قانون و اگر نشد مذاکره.
تعزیه زیاران مشهور است و رسمی دارد در ایران شاید بی نظیر مراسمی معنوی   و با اخلاص در صبح عاشورا که اکثر مردم در آن حاضر می شوند مراسم صبح عاشورا در اولین دقایق بعد از اذان صبح آغاز می شود در حلوی مسجد رضوی  . رسمی چند صد ساله. مراسمی که اهل دل در آن اخلاص و صفا می بینند و چه ناگفته ها و اسرار در آن باشد. همه چیز زیاران یک طرف و این مراسم یک طرف و چه حیف است حتی یک بار هم این مراسم را درک نکنی

عارف فقیه آیت الله شیخ مرتضی طالقانی

مرتضی طالقانی در سال ۱۲۷۴ قمری در روستای دیزان طالقان به دنیا آمد. پدرش مولی آقا جان طالقانی بود. وی در همان‌جا زندگی کرد و به شبانی مشغول بود. او بعد از چهل سالگی و در پی یک تحویل روحی تحصیل را آغاز کرد. ابتدا در یک مکتب محلی خواندن و نوشتن را آموخت سپس در تهران مقدمات و سطح را به پایان رساند. سپس برای تحصیلات عالی به اصفهان و آنگاه نجف مهاجرت کرد و با حضور در درس محقق خراسانی به اجتهاد رسید. وی در روز اول محرم سال ۱۳۶۳ قمری برابر ۶ دی ۱۳۲۲ در ۸۹ سالگی درگذشت و در ایوان سوم از حجرات جنوب غربی صحن علوی به خاک سپرده شد.

در مورد تحول روحی و چگونگی شروع تحصیلاتش محمدتقی جعفری به نقل از خود وی می‌گوید:


تا چهل سالگی چوپانی می‌کردم، روزی به کوه‌های اطراف رفته بودم، ناگهان صدای جان بخش قرآن را شنیدم که شخصی آنرا تلاوت می‌کرد. با خود گفتم: خدایا مبادا که مرتضی طالقانی از دنیا برود و نفهمد که در نامه‌ای که برای او، فرستاده‌ای چه بوده‌است. به روستا برگشتم، گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و راهی تهران شدم. مدتی کوتاه در تهران ماندم و بعد به اصفهان رفتم.

http://ziarani1.blog.ir/

محمدتقی جعفری پیرامون درگذشت وی می‌گوید:


خدمت شیخ مرتضی طالقانی رسیدم و گفتم: «آقا به ما درس بدهید.» ایشان پاسخ دادند: «درس تمام شده‌است.» من گمان کردم به خاطر فرارسیدن ماه محرم درس را تمام کرده‌است، گفتم: «آقا چند روز به محرم مانده‌است.» جواب دادند: «شیخ محمدتقی درس تمام شد؛ خر طالقان رفته و پالانش مانده.» متوجه شدم از مرگشان خبر می‌دهند و در حال عبور از پل دنیا به ابدیت هستند گفتم: «این دم آخری چیزی بگویید گفتند: «پس متوجه شدید» و بلافاصله این بیت را خواندند: «تا رسد دستت به خود شو کارگر/ تا فُتی از کار خواهی زد به سر» و بعد اشک از چشمان شیخ جاری شد و من روی ایشان را بوسیدم و قطرات اشک ایشان به صورتم نشست.


این آخرین ملاقات علامه با شیخ مرتضی طالقانی بود و فردای آن روز خبر رحلت ایشان در مدرسه منتشر می‌شود.

منبع:" ناگفته های زندگی علامه جعفری از زبان فرزندش"

۱ نظر